سگی نزد شیر آمد و گفت : بامن کشتی بگیر . شیر سر باز زد . سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت شیر از مقابله با من می هراسد .
شیر گفت : سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند که با سگی کشتی گرفته ام.
این را که خواندم یاد روایتی افتادم که می گوید : در مجلس یزید ، آن ملعون پسری داشت . برای تمسخر اهل بیت (ع) و شکستن غرور باور نکردنی آل الله (ع) در عین اسارت ، اشاره کرد به عمرو بن حسن و گفت: با پسرم کشتی می گیری؟
فرزند کوچک امام حسن (ع) سکوت کرد. همه داشتند او را نگاه می کردند .
وقتی یزید تکرار کرد ، آن فرزند کوچک امام حسن مجتبی(ع) بدون ترس از یزید و کاخ و نوکران شکم باره و سربازان مسلح اش گفت: با او کشتی نمی گیرم اما اگر راست می گویی و می خواهی بدانی کداممان قدرتمند تریم خنجری به من بده و خنجری به او تا بجنگیم .
گویا این شیر بیشه ی غیرت و فرزند عترت یاد خنجرهایی افتاده که بر خورشید آل الله (ع) فرود می آمد و قلب کوچکش را آزرده و در سوگ عموها ، برادران و خاندان مطهرش نشانده بود.